آنم آرزوست

دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم  /  با کافران چه کارت؟ گر بت نمی پرستی

Friday, September 21, 2007

هوشیاری

پرسش این بود: کامپیوترهای فعلی، می توانند صحبت را بفهمند، حتی به سوال شما جواب دهند و نیز برترین شطرنج باز جهان را شکست دهند. آیا کامپیوترهای فعلی، «هوشمند» هستند؟ به عبارتی آیا مانند انسان هوشیار به حساب می آیند؟ بگذارید مساله را از دید دیگری مطرح کنیم. فرض کنید تکنولوژی سیلیکونی بشر به حدی برسد که بتواند نورون های مغز و نیز ارتباط بین آنها را به طور کامل بسازد، آیا مغز ساخته شده درست مانند مغز انسان خواهد بود؟ هوشمند و هوشیار؟
دیوید چالمرز می گوید فرض کنید یک نورون از نورون های مغز را با مدل سیلیکونی آن جایگزین کنیم، مغز فعلی همان مغز قبلی خواهد بود. نه؟ حال این کار را برای نورون دوم و سپس سوم و ... تا آخرین نورون مغز ادامه می دهیم. اکنون مغزی کاملا سیلیکونی داریم، که البته درست مانند مغز اول کار می کند و سپس نتیجه می گیرد که اگر تکنولوژی به آن حد برسد، مغز ساخته شده از روی مغز انسان تمام ویژگی های مغز انسان را خواهد داشت
جان سرل یکی از بزرگترین مخالفین این نظریه است. وی معتقد است که هوش مصنوعی هرگز نمی تواند مانند انسان هوشمند و هوشیار باشد و به عبارتی «درک کند» آنچه را که انجام می دهد. وی با مثال اتاقک چینی خود، نظریه اش را به وضوح بیان می کند. انگلیسی اش را اینجا می گذارم چون حال نوشتن ترجمه اش را ندارم، ایرادی دارد!!؟

“Imagine a native English speaker who knows no Chinese locked in a room full of boxes of Chinese symbols (a data base) together with a book of instructions for manipulating the symbols (the program). Imagine that people outside the room send in other Chinese symbols which, unknown to the person in the room, are questions in Chinese (the input). And imagine that by following the instructions in the program the man in the room is able to pass out Chinese symbols which are correct answers to the questions (the output). The program enables the person in the room to pass the Turing Test for understanding Chinese but he does not understand a word of Chinese.”
نمی دانم درست فکر کردم یا نه! اما ایده ای که نظریه تکامل در ذهنم مطرح کرد، موجب شد به استدلالی برای رد هوشمندی مغز ساخته شده بیابم. فرض کنید که مغزی هوشمند ساخته ایم. به عبارتی تکنولوژی آی سی ها و سیلیکون های فعلی به جایی رسیده است که مغز انسان را مدل کرده ایم. با توجه به آنچه در تکامل می بینیم، دنباله پیوسته ای از تغییرات کوچک وجود دارند که مغز ساخته شده را به کامپیوترهای ساده فعلی وصل می کنند. به عبارت بهتر، فرض کنید مغز ساخته شده را الف بنامیم. مغزی که تنها یک جهش کوچک (مثلا یک نورون) با الف فاصله دارد را الف1 می نامیم. مغزی که یک جهش کوچک با این یکی فاصله دارد را الف2 و همینطور تا به به کامپیوترهای فعلی برسیم. پس ما از کامپیوترهای فعلی تا مغز هوشمندمان با طیفی از تغییرات کوچک مواجه ایم. حال یا باید کامپیوترهای فعلی را هوشمند بدانیم (من که آنها را یک مشت ابله می دانم که هرچه من می گویم انجام می دهند!) یا اینکه در جهش اول هوشمندی ایجاد شده! که طبیعتا با یک جهش کوچک ناگهان یک کامپیوتر این فاصله عمیق از درک کردن تا درک نکردن را طی نمی کند! و همینطور تا آخرین جهش پیش می آییم و به مغز مورد نظرمان می رسیم. نتیجه آنکه مغز مورد نظر ما هوشیار است، اگر و فقط اگر یا کامپیوترهای فعلی هوشیار باشند و یا اینکه در یک جهش کوچک تکنولوژی ناگهان هوشیاری پدید بیاید که هردو غیر ممکن به نظر می رسند، نه؟
پ.ن1: نمی دانم سیر تکامل چگونه مفهوم عشق را ایجاد کرده. عینک داروینیسم بعضی وقتها حالم را به هم می زند
پ.ن2: زندگی انقدر پیچیده است که وظیفه ما جز آن نیست که آنرا ازآن پیچیده تر نکنیم. می خواهم زندگی را به شدت ساده و بی ریا بازی کنم
پ.ن3: چند نفری هستند که به عنوان یک دوست، خیلی دوستشان دارم

6 Comments:

Anonymous Anonymous said...

استدلالت یه ایراد داره و اون اینکه هوش را سیاه و سفید نگاه کردی. یا هست یا نیست. حالت وسط هم در نظر نگرفتی.

مشابه همین استدلال را میشه برای چشم آورد. ما تکامل یافته موجوداتی هستیم که چشم ندارن. اینطور هم نیست که با یک جهش کوچک یک موجود بدون چشم صاحب چشم شده باشه. اول یه سلول حساس به نور بوجود اومده بعد یه ناحیه حساس به شدت نور. بعد حساس به فرکانس نور (رنگ). بعد حساس به فوکوس نور و غیره و غیره.

هوش هم همینطور میتونه باشه. ما هنوز تعریف دقیقی ازش نداریم.

September 21, 2007 at 11:38 PM  
Anonymous Anonymous said...

اما در مورد استدلال جان سرل.

ببین در متن استدلالش اینه که مغز واقعا یه چیزی را درک میکنه. واقعا درک یعنی چه؟ چرا اون آزمایشی که از پس تست تورینگ بر میاد اسمش درک نیست ولی وقتی همون کار را نورون های مغز میکنن اسمش میشه درک. اصلا این درک یعنی چه. آیا تو خود تعریفش فرض نشده که چیزی فراتر از جسم فیزیکی مغز وجود داره؟

دیوید چالمرز هم داره فرض میکنه که همه فعالیت مغز فعالیت شیمیایی و مادی اشه. خوب اگه این باشه حرفش درسته و میشه جایگزینش کرد.

میخوام بگم ایندو نفر دارن با فرضهای متفاوتی با هم مخالفت میکنن. یکی داره هندسه اقلیدسی مینویسه و یکی با هندسه ریمانی ردش میکنه.

September 21, 2007 at 11:44 PM  
Blogger محمد said...

به بیندیش: اتفاقا اصلا صفر و یک نگاه نشده. هر استپی از هوشیاری رو در نظر بگیری با همین استدلال می شه گفت که نمی شه بهش رسید. من تعریفی از درک ندرام، کما اینکه خود دیوید چالمرز هم تعریفی درستی از هوشیاری ارائه نمی ده. شاید بشه چیزی مثل فهم من از خودم تعریفش کرد. قبول دارم که پیش فرضهاشون متفاوته اما هر کس می تونه بفهمه که هرکدوم چی می گن و خودش نتیجه گیری کنه. شاید خوب بود استدلال لایبنیتز و تورینگ و ملیت چینی رو هم می آوردم تا موضوع معلوم تر شه. با این همه فکر می کنم این موضوع جا برای فکر و بحث زیاد داره

September 22, 2007 at 12:52 AM  
Anonymous Anonymous said...

منظورم این بود که شاید چیزی که ما بهشم میگیم هوشیاری، چیزی جز پیچیدگی بیش از حد همون سیستم کامپیوتر نباشه. مثل چشم در مقایسه با یک سری سلول حساس به نور. اون سلول حساس به نور هم خودش یه سطحی از چشمه. شاید اگه میدونستیم هوشیاری واقعا چیه، اونوقت به کامپیوتر امروزی هم یه سطحی از هوش را تخصیص میدادیم.

مجددا مشکل از جایی ناشی میشه که چیزی که داریم روش بحث میکنیم را درست نمیشناسیم. صرفا یه حس شخصی ازش داریم و بنابراین با اصول موضوعه متفاوتی ممکنه بهش فکر کنیم. تو استدلال شما این هوش یه چیزیه که به کامپیوتر اختصاص داده نمیشه. بنابراین براش یه ماهیت کاملا متفاوت قائلی و نمیتونی با سیر تکامل پیوسته بهش برسی. نتیجه گیری یه جورایی توی فرض هست و استدلال فقط داره فرض را قریب به ذهن میکنه. دیوید چالمرز هم داره دقیقا همین کار را میکنه. با یه فرض دیگه.

September 24, 2007 at 3:17 AM  
Blogger محمد said...

به بیندیش: بهتر که فکر می کنم، باهات موافقم!

September 24, 2007 at 7:50 PM  
Anonymous Anonymous said...

دوسستت دارم هر چه بیشتر میروم بیشتر می شو ی

September 25, 2007 at 12:33 PM  

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home