آنم آرزوست

دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم  /  با کافران چه کارت؟ گر بت نمی پرستی

Sunday, August 19, 2007

ترس و لرز

فلسفه من در زندگی، نه همان فلسفه برتراند راسل، نه هایزنبرگ و نه ملاصدراست. از دید من هرکس فلسفه «خودش» را در زندگی دارد. چرا؟ چون هر کس تنها خودش است. تنها اوست که در این خانواده، در این زمان، در این مکان و با این پیشینه فکری بزرگ شده و خودش را می فهمد. می توان و باید از تصمیم پیشینیان بهره جست، اما انتخاب یکی از آنها و/یا رد یکی از آنها با من است، نه هیچ کس دیگر
حال نگاه می کنم به آنچه در پیشینه ام بوده : انسانهایی فرهیخته مانند علی(ع)، امام حسین(ع) و پس از آنان، انسانهایی نظیر ملاصدرا و یا علامه. از سوی دیگر می دانم، می دانم که اینان در باب جهان، پیدایش آن و ازآن مهمتر، وظایف من در این هستی چه می گویند. می دانم اما نمی فهمم. چیزی که نمی فهمم را می توانم مدتی از روی عادت عمل کنم، اما فقط مدتی! از آن سوی، تهدید هایی می بینم. تهدیدهایی از جنس آتش، از جنس خلود در پستی... اینها، این را در ذهنم می آورند، که آیا زدن زیر همه چیز، بی خیال شدن آنچه به آن ایمان - و یا بهتر بگویم: عادت - داشته ام، خطرناک نیست؟ چرا هست! اما سوالی که پشت این سوال می آید آن است که چه تضمینی وجود دارد؟
اگر بخواهم سوال را به شکل منطقی مطرح کنم، اینگونه می شود: این هستی یا خالقی با وظایفی که تعیین کرده برای مخلوقاتش دارد یا ندارد. اگر ندارد که هیچ، اما اگر دارد ، که اقلا اینگونه حس می کنم، چه تضمینی هست که جستجو، شک، عمل نکردن به آنچه او خواسته، منجر به نابودی نشود؟
این سوال از مدتها پیش در ذهنم بود و هست. جوابی که به آن رسیدم، ترس و لرز بود. شاید فرد دیگری باشد که آنرا هرز بنگارد! اما این منم که زندگی ام را معنی می بخشم و در این سناریو، برای من یگانه تضمین ترس و لرز است. ترس و لرزی از جنس همان ترس و لرز کی یر کگور، با این تفاوت که وی در این ترس و لرز به دنبال عمل به امر خداست و من به دنبال حقیقت
ترس از عظمت و شکوه علی(ع) ها، ترس از زیستن در این هستی متحیرکننده و بی فهم چیستی آن، رخت بر بستن. ترس از اینکه اگر خودت را وقف نکنی، اگر کمی - تنها کمی - کمتر از آنچه می توانی تلاش کنی، جستجویت بی نتیجه بماند و این یعنی تباهی! یعنی نابودی... ترس هایی که لرزه می افکنند، اگر با تمام وجود آنها را حس می کردم. ترس هایی که اگر می فهمیدم، زندگی ام به شکلی دیگر بود
و در این مسیر ترس و لرز، یگانه امید، همان ترس و لرز است! شاید این را از کی یرکگور بشنویم بهتر باشد : « فرد نمی تواند بداند که برگزیده است بلکه آنرا در همان اضطرابش در مقابل این پرسش حس خواهد کرد. پاسخ در خود پرسش، در اضطرابی است که در روح فرد به طنین می افکند و ترس و لرز تماما پرسشی است از این گونه، پرسشی مضطربانه... » و هم او می گوید : «انسان در مخاطره دائمی زندگی می کند، زیرا در اینجا نتیجه مهم نیست بلکه شیوه رسیدن به آن مهم است و شیوه رسیدن به نتیجه همان اضطراب است. یگانه امید! آنچه مریم، حواری و ابراهیم را توجیه می کند، وحشت و اضطراب آن ها است». نمی دانم توانستم این احساس را انتقال دهم یا نه...؟

4 Comments:

Anonymous Anonymous said...

BEBIN MAN BE IN NATIJE RESIDAM : HAR MOGHE BEKHAY BE UN MANBA YA KHALEGHE BE GHOLE U MAJHUL(AZ LAHAZ E MOJUDIAT) NAZDIK BESHI INGHADR SHAKO TARDIDO EMTEHANO BALA(I KE ANDAK BARDASHE MAN AZ BINESHE DABIRESTAN BUD!) JELO PAT ZAHER MISHE KE ANI TANHA BA KHODET NEMIMUNI HALLA TO MIMUNIO SHAKETO MASIRE RU LABEYE TIGHI KE DAR PISH GEREFTI KE AGE ADI ZENDEGI MIKARDIO BE GHOLE KHODET BA ADATAYE GHADIMIT SAR MIKARDI HICHVAGHT GEREFTARESH NEMISHODI HALA IN TOI KE NABAYAD BELAGHI...VA FEKR MIKONAM IN DALILE MOHKAMI BASHE TA BEKHAY INBAR NA FAGHAT EHSASAN BALKE BA ESTEDLAL UN MANBA RO HESSESH KONI NA?

August 20, 2007 at 11:13 AM  
Blogger محمد said...

are... joz inke baeede beshe ba "estedlal" "hess"esh kard!

August 21, 2007 at 7:23 PM  
Anonymous Anonymous said...

OK HALLA BA "ESTEDLAL""GHABUL"ESH KONI...!

August 23, 2007 at 10:29 AM  
Anonymous Anonymous said...

bebin ehsan in dafá ro kheili khub gofT ;)

September 5, 2007 at 6:50 AM  

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home