آنم آرزوست

دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم  /  با کافران چه کارت؟ گر بت نمی پرستی

Thursday, August 9, 2007

مبداء

اول اینطور فکر می کنم : بشریت همواره در توصیف جهان مشتاق بوده و دوست داشته پدیده های اطرافش را علت یابی کند! در زمانهای بسیار دور، با اسطوره ها، خدایگان گوناگون و ... جهان را توصیف می کرده است. نمونه اش را می توانیم در یکی از ادیانی که هم اکنون نیز در برخی مکانها موجود است و اعتقاداتی مانند تولد شیاطین از اژدهای اولیه!! و... مشاهده کنیم. سپس، مذهب وارد عمل شد. خدای یگانه! شهاب سنگهای آسمان پیامی اند از طرف فرشتگان برای دور کردن شیطان و پلیدی ها! زمین مرکز جهان است و انسان جانشین خدا بر روی زمین... سنگ را از بالا می اندازی، پایین می آید، چرا؟ چون هرکسی کو دور ماند از اصل خویش، بازجوید روزگار وصل خویش... داستان ادامه پیدا می کند و انسانها کم کم می فهمند! کپرنیک می گوید که نه بابا! اون شهاب سنگها رو می شه با معادله ریاضی توصیف کرد و هیچ ربطی هم به شیاطین ندارن! گالیله هم می گه زمین می چرخه، نیوتون می گه نیرو برابر جرم در شتاب است و سنگ به زمین می آد چون نیرو بهش وارد می شه! و کم کم اوضاع بدتر هم می شه، آقای داروین سر کلش پیدا می شه و جهان قشنگ ما رو تبدیل به یک جهان تاریخی می کنه. طبیعت ارزش قدسی و شکوه خودش را از دست می ده و تبدیل می شه به یک سری فرمول ریاضی که طی تکامل اینی شدن که ما می بینیم... این حس بهم دست می ده که دیگه نمی شه طبیعت رو دید و گفت این شکوه علتی می خواد در نتیجه خدا وجود داره! این وسط یکی مثل هاکینگ پیدا می شه که تئوری همه چیز رو مطرح می کنه. با خودم فکر می کنم، اینها، همین لعنتی ها! دارن کم کم همه ی دنیا رو توصیف می کنن و هیچ جایی برای سوال باقی نمی زارن. بیگ بنگ، شکل گیری زمان و تشکیل جهان، نه!؟
بعد فکر می کنم که : فرض کن توصیفی کامل از جهان بدست بیاریم. اینکه علم کی و کجای تاریخ درست عمل کرده رو هم می زاریم کنار. فرض کن بیگ بنگ و تک تک رفتارهای جهان رو توصیف کردیم! اما یک لحظه چشم هام رو می بندم و به چیستی هستی فکر می کنم: من وجود دارم، جهانی طی یکسری فرایند شکل گرفته، من وجود دارم، این جهان حیات رو به خودی خود پدید آورده ودر یک سیر تکاملی به وجود اومدم، با این همه من وجود دارم و به چیستی هستی می اندیشم، فکر می کنم به یک سوال خیلی ساده که این همه درست، ولی بالاخره مبداءی وجود داشته یا نه؟ اینجا که می رسم مغزم نمی کشه! نه می تونم تصور کنم همه اینها بی دلیل، همین طوری از اول بودن و این اتفاقات افتاده، و نه می تونم خیال خودم رو راحت کنم و بگم یک خدا اون بالا این سیستم رو هدایت کرده و داشته اون رو تماشا کی کرده از اول! چرا نمی تونم این یکی رو تصور کنم؟ چون هم از خودم می پرسم اون خدا از کجا اومده و هم از خودم می پرسم این جهان برای تفریح خالقش خلق شده!؟ هیچ هدفی براش نمی فهمم. و البته نمی فهمم آدمهایی رو که به این سوال جواب "نمی دونم" می دن و رد می شن و دیگه بهش فکر نمی کنن. یعنی وجود یا عدم وجود خدا، یک انتخابه!؟
به اینها که فکر می کنم، بعد مطمئن می شم که اینجوری نمی شه، آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست، عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی
تنها یه چیزه که این هیجان لحظه ایم رو کم می کنه و باعث می شه یک نفس عمیق بکشم و بتونم فکر کنم که باید چه کرد. سه روز می رم توی یه کوه و در و دشت، بشینم درست و حسابی فکر کنم. امشب تنهای تنها بودم، شنیدن خبر رفتنی شدن یکی از دوستام (به خارج) و این افکار پریشان شب غمناکی رو رغم زد... این عکسها نبودن چه می کردم!؟

1 Comments:

Anonymous Anonymous said...

بسم الله
اینکه خدا از کجا اومده پاسخش رو شاید خیلی شنیده باشیم، که اصلا نیومده، چون اصلا پدیده نیست. اما مسلما تصورش سخته. و اگه بخوایم تصورش کنیم، یعنی اینکه بر این مفهوم محیط بشیم. و این بای دفینیشن امکان پذیر نیست، یعنی برهان خلف. یعنی اگه بتونی تصورش کنی که دیگه اونی که گفتی نبوده. بعضی وقتا می خوایم که تصورش کنیم، بلا نسبت مثل یک چوب خیلی دراز که هرچی میری هست. یا به قول استیو یک برج بی انتها از لاک پشت، اما این کار بی معنی و اشتباهه. در توضیه های دینی هم داریم که در ذات خدا تجسس و جستجو نکنید.

این که جهان چرا خلق شده، مسلما هدف فاعلی نبوده، یعنی اینکه بگیم هدف خدا از این کار چی بوده بی معنیه. چون هدف وقتی معناداره که فاعل نقصی داشته باشه و بخواد اونو کامل کنه، که این میشه هدفش. خلق جهان از روی کرم و فضل خدا بوده. این که این جهان باشه از نبودنش بهتره. خداهم کار بهتر رو میکنه!

شعری رو که گذاشتی رو هم نفهمیدم. ممد اگه تو گذاشتی ما یه شب زود بخوابیم! شب به خیر.

September 10, 2007 at 1:04 AM  

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home